وشاید اعترافاتی به سبک خویشتن

یه دوستی بهم زنگ زد چون فهمیده بود خیلی درگیره ذهنم
 وسطای حرفش یادش رفت که واسه چی بهم زنگ زده میگه بازم گلی به گوشه جمالت که اینقدر شادی!!!!!
هیچی نگفتم. فقط یه خنده از ته دل کردم!

کبوتر یا قناری یا شباهنگ!
مگر اندازه بال و دم و سر هم مهم است؟
مهم اینست
که پر هایت هوا را لمس کرده
و می دانی که آن بالا ،هوا هم رنگ و بوی دیگری دارد
تو شاید ارزش این بال و پر ها را ندادی
و غم را در درون چشمهای ماکیان هرگز نخوانی
که آن پرواز تو برصد نوازشهای ِ دست ِ آدمیزاد ِ به خون تشنه شرف دارد!
اگر میشد بدون استعاره ،لب گشایم
تو میدیدی که این دشت پر از شادی !
 تمنای همان یک قطره آب زلال چشمه را دارد

 تیکه آخر وزنش به هم خورد اما چون فی الکیبرده به بزرگی خودتون ببخشید !
نبخشیدید هم اشکال نداره بذارین به حساب!
حالا بریم سراغ ماسک خوشگلمون که روز شروع شده :d

پی نوشت
اگه افسرده این ، اگه از تمام اعتقاداتون سیر شدید ! اینو ببینید کلا روزتون خجسته میشه
و بدور از هر توهینی این پست معرکه بود

شباهنگام

خیلی وقت نیست که وبلاگ می نویسم  بعنی دقیقا  اردیبهشت ۸۷ شروع کردم به نوشتن تو وبلاگ تو این مدت یه بار همین شباهنگام رو حذف کردم و  رفتم تو نیمه شب نوشتم  بعد دوباره اومدم همینجا ! یه بلاگ تو بلاگر زدم اما بازم اینجا همون خونه اولیمه که سر جاشه

 اما خیلی پیشترش تو اینترنت بودم و دوستای اینترنتی ام

درست یادم نمیاد اولین نفری که باهاش چت کردم کی بود اما یادم هست که ۲۳ ساله بودم  یعنی ۹ سال به همین خوشگلی گذشته!

از دوستای اینترنتی ام خیلی نوشتم   از اینکه چه حسی بهشون دارم هم خیلی بیشتر نوشتم

خیلی سعی کردم ناراحتی هام رو ننویسم اما اتفاقا بر عکس شد همش وقتی ناراحت بودم اومدم ونوشتم  دوستای خوب زیاد پیدا کردم و اون یه دونه ای هم که هیچوقت مشکلم باهاش حل نشد هم سر جای خود!! 

اما حالا موضوع خاصی من رو به نوشتن کشونده  اونم یه چیزه یه سوال که تو ذهنم همش runمیشه

آیا ماها تو اینترنت خود واقعیمون هستیم  یا نه!

یعنی اگه من نمیتونم حرفم رو به کسی بفهمونم معنیش اینه که من در وجودم عنصر درد دل رو ندارم؟؟

یا اینکه اینجا هم بازتاب زندگی واقعیمون هستیم همش ترس همش تظاهر  وهمش در نفاق به سر می بریم؟

تو کلاس بحث سر همین بود که ما یاد نگرفتیم احساس واقعیمون رو بگیم و همین میشه که این همه بغض فرو خوردهمون تو وجودمون جا خوش میکنه و از ترس یه آشنا حتی تو فضای مجازی س انسور میشیم 

دلم میخواست اینجا درست همینجا که همه من رو میشناسند این حرف رو بگم

راستی شاید چند تا از نوشته های قبلیم رو که اینجا نخوندید براتون بذارم

تا بعد

یلدا آخرین باز مانده های هویتمون

این شب فقط 75 ثانیه از بقیه شبها بلند تره اما یه دنیا عشق و آرزو و هویت واسه ما ایرونیا تو خودش نهفته داره

به یاد عزیزایی که به خاطر ما تو ش کن جه گا ه ها ز ن دا ن ی هستند هم می مونیم و همه آرزو های خوبمون رو براشون می فرستیم

یلداتون مبارک

ســــــــــــــــــــــــــــــــــــلـام برفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اولین برف هم اومد
خوشگل و سفید و خجالتی!
چرا هر سال از دیدنش خوشحال میشیم؟؟
هرسال واسم تازگی داره
انگار بار اولمه

دوست ٍمن

آقاجان ما که موندیم تو این بزرگ شدن بچه ها!!!!!!!!!!۱

هر دم از این باغ بری میرسد

پسرک ما رفته تو تریپ دوست بازی!

هرکی از کنارمون رد میشه میگه مامانی این دوست منه؟

نمکی آیفون رو میزنه میگه مامانی دوست من اومده خونمون؟

بابایی؟ تو دوستمی؟

پریروز داشتم وبلاگ آرتا رو می خوندم میگه مامانی این که عکس دوست منه!!!

کلی بچم ذوق کرده بود تازه یه خاطره هم از اون موقع تعریف کرد که برای مامان آرتا اس ام اس کردم

خلاصه بی حرفی و دپرسینگ ما تموم شده و دوباره رو سیکل سر و صدا هستیم

اینجا ایران است

صدای ما رو از خونمون میشنوید