واژه که همیشه هست
حالا به چه مناسبتی باشه بزرگ میشه یا کوچیک
از احساس اینکه یه تک سلولی در وجودته تا تکون خوردنهای وحشتناکش و دست آخر کسی که تمام آنارشیستی زندگیت رو منحصرا به نفع خودش میکنه
آدمی که 72 ساعت نمیخوابید تا کارایی که دوست داشتو انجام بده حالا مجبورهتمام وقت در خدمت اون باشه و خیلی از اولین ها رو باهاش تجربه کنه
برای ادمی مثل منهمه لحظه های مادر شدنش با دافعه بود
شاید چون باور نداشتم و نمیخواستم اونی باشم که طبیعت ازم انتظار داره اما مسئولیت پذیریم باعث میشد که همه اون کار ها رو در حد توانم انجام بدم
منتی برای این موجود کوچولو ندارم که تمام چیز هایی که اون لازم داشت وسیله اش دست من بود
غذایی که میخواست در بدن من بود حرفی که فقط با گریه میزد برای من معنی دار بود
می دونستم که این گریه ازدرده یا از گرسنگی و یا بهونه برای توجهه
کسی این رو بهم یاد نداد غریزه ای بود که فعال شد
اعتراف میکنم که تنها یک بار تو این 4 سال و 7 ماه اونقدر عصبانی شدم که یه ضربه محکم به بازوی دستش زدم که متاسفانه دستم در رفت و ضربه به صورتش خورد و تا مدتها توی قلبم ریش ریش میشد برای این حرکتم
موجودی که در تمام دوران بارداریم از وجودش ناراضی بودم و وقتی به دنیا اومد حسی بهش نداشتم و برای بستن دهن بقیه میگفتم خیلی دوسش دارم
اما زمان گذشت
از شانس من این موجود باهوشتر از اونی بود که انتظار می رفت
هنوز نمیتونست کامل حرف بزنه اما شکل لغات رومیشناخت و 14 یا 15 ماهه بود که به در یه مغازه اشاره کرد
بابا پادیان!! منظورش یک برچسب رو شیشه مغازه بود که نوشته بود کارت پارسیان رو قبول میکنه
حس خاصی بود نمیشه بگم چی یه جور غرور خاص که نتیجه کار های کوچیک تو بود
زمان میگذره و هر روز من به این آدم کوچولو که تو همه بحث های خونه ما حق نظر داره دلبسته تر میشم
از کسی که منو تربیت میکنه با حرف های خودم
از کسی که با اسم اونه لقب دار شدم لقبی که شاید خیلی بهش تکیه نکنم اما انکار نمیکنم که از داشتن یک پسر بچه خوش زبون و مودب که یک جورایی زیادی عقل کله به خودم مغرورم
امروز بنا به هر مناسبتی روز منه
روزی که بهم یاد آور میشه چرا مامان 23 ساله من تو سالهای انقلاب و نبود نفت و آب گرم روماتیسم میگیره تا من لباسهام از تمیزی برق بزنه
امروز روز خیلی از ماهاست
روز ما ادمهایی هست که از فرط گم شدن تو روز مرگی زندگی به فکر خرید هدیه برای مادرهای دو طرف و مادر بزرگها هستیم و اگر جشن اداره ای هم نباشه شاید یادمون می رفت که این روز روز ما هم هست
دیشب اما من یه هدیه خوشگل از پسرکم گرفتم موقع خواب دستشو بی مقدمه حلقه کرد دور گردنم و لبامو بوسید و گفت ماآنی دوووست دارم خوابای خوب ببینی
بهش گفتم مامانی نگفتم لب کسی رو بوس نکن مریض میشی؟
بهم گفت ماآنی آخه تو کسی نیستی که! تو ماآنی منی.
دیشب تازه فهمیدم من ماآنی یکی هستم
چرا تا حالا نفهمیده بودم؟؟؟