سمبلهای من

من متولد سال مار هستم
میتوانم نرم باشم و خوش خط و خال
میتوانم بپیچم به دور طعمه خویش و او را محصور کنم وطعمه نداند که این نوازش های دست یک معشوق نیست
میتوانم بخزم بالا تا نزدیگ حلقوم و فرو برم دو دندان تیز زهر آگینم را
اما نیستم
من دندانهای زهر آگین خویش را برای هیچ کس به کار نمی برم
من کسی را طعمه نمیکنم
و چه بسیارند رهگذرانی که بارها و بارها به رنگ و خط و خال من نظر داشته اند تا از فرصتی کوچک پوستم رابرای کیف و کمربندهایشان ببُرند
من شیر ماهی هستم
درنده و غرررررران
با بی رحمی شکارچیان ماده
و دندانهایی که در رگهای فیل نفوذ میکند
من مانند دیگر گربه سانان گوشهایی قوی دارم و شامه ای تیز
بوی خون برایم اشتها آور است و جذاب
اما هیچ گاه نخواسته ام کسی را به ناحق بدرانم و غررشهایم همیشه برای دفاع از خویشتن بوده است
و دیده ام بسیاری از همجنسانم را گسترده برزمینی روبروی بخاری های هیزمی
من به هدیه های طبیعت واقفم
و خود خواسته از نیروهایم در راهی نا به جا بهره نبرده ام
اما چه میشود که اینگونه در لاک دفاعی رفته ام؟
من به بالهای بزرگ و گسترده عقاب حسادت میکنم
به چشمهای تیزش
و وقتی زمین زیر بالهایش تصویر مبهمی از رنگ هاست
تصویر صبحی از روی کوهی و لغزش باااااااد زیر بدنی قوی و سبک
عقاب بودن را دوست میدارم
شاید
در تناسخ بعد…….

درباره شباهنگام
درباره من هر چه که بخواهید بدانید موضوعاتی است نسبی که گلچین شده آنچیزی است که می خواهم بدانید پس چیزی از خود نمیگویم من را از نوشته هایم بشناسید

One Response to سمبلهای من

  1. ساسان says:

    سلام
    اون قدیم قدیما ( دهه پنجاه) یه فیلمی گذاشته بود سینما به اسم پلنگ ماده
    قصه ی زنی بود که مهارت زیادی در انجام ورزشهای رزمی داشت
    میزد و می بست و می کشت …
    اما بیشتر بیننده های اون فیلم پسرها بودن ، میدونی چرا ؟
    خوب .. تا تو به چرایی این ماجرا فکر کنی بذا یه چی دیگه بگم
    تو خوب میدونی که دوستان تو برای نوشته های تو از هر جنسی که باشن احترام قائلن
    و این نه برای نوع کلمات و جمله بندی هاست ..
    بلکه برای اون حس سادگی و صمیمیت و حقیقتیه که در متن کلامت نهفته اس
    وقتی از درد میگی واقعا درد رو حس کردی و به خواننده منتقل میکنی
    وقتی از شادی میگی این شادی رو میشه در قلب خواننده حس کرد
    وقتی از آرتا میگی، خواننده فکر میکنه آرتا الآن همینجاست .. کنارش
    و .. وقتی از سمبل های خودت میگی ، چه چیزی رو میشه فهمید ؟
    باز هم سادگی و صمیمیت و حقیقت ؟ یا نه .. یه چی دیگه هم در متنش نهفته اس ؟؟
    نمی دونم .. ولی من حس میکنم نه تنها تو و نه تنها من .. بلکه گویا همه …
    یه جورایی داریم به سوی بی رحمی پیش می ریم
    از یه ارتباط ساده بگیر .. تا انفجار مهیب ترین بمب ها بر سر همدیگه
    یعنی به نظر تو .. محبت و انسانیت و عشق رو .. دیگه باید در موزه ها جست ؟؟
    نمیدونم چرا یهو یاد این جمله افتادم .. شایدم بی ربط باشه، اما خوب .. چه گوارا می گه:
    از نظر انسانها سگها حیواناتی با وفا و مفید هستند اما از نظر گرگها ، سگها گرگهایی بودند که تن به بردگی دادند تا در آسایش و رفاه زندگی کنند
    پاینده باشی

بیان دیدگاه