اخرین لحظه های یک سال برای خیلی از مردم دنیا

بعضی وقتا بعضی لحظه ها حتی اگر برای تو معنی خاصی نداشته باشند اینقدر مهم هستند که نمیشه بی تفاوت از کنارشون گذشت
این لحظه هم از هموناست
تا کمتر از چند دقیقه دیگه خیلی از مردم دنیا سالشون عوض میشه
امشب خیلی ها شادند و این واقعیت رو نمیشه کتمان کرد
واسه همه اونای که منتظر یه بهانه اند تا لبخند بزنند
آرزوی یه لبخند از ته دل دارم
دوستتون دارم
می دونم که میدونید

یه پنجره رو به خیابون تنهایی

نور که زد تو چشاش تازه فهمید که پشت میز خوابش برده
یه کش و قوس به بدنش داد و لخ لخ کنون رفت سمت آشپزخونه
«چی دیده بود چی دیده بود؟ خواب یه ماهی دیده بود!خواب یه ماهی انگار یه کپه دوزاری!»
داشت شعر فروغ رو زمزمه میکرد و رفت تو فکر
زیر کتری رو روشن کردو همونطور که تو کابینت دنبال قهوه آماده میگشت یهو یادش افتاد تو خواب درست شده بود همون پسر کوچولوی اخمالو ی پر رمز و راز که وقتی گوله میشد تو خودش هیچ بنی بشری نمیتونست این گوله به هم تنیده رو از هم باز کنه.
گوشه لبش یه حرکتی کرد که فقط یه بیننده ریز بین میتونست حدس هایی از یه لبخند نامحسوس بزنه!
خوب چاره چیه اینجا جایی نیست که باید می بود اما هست
با همین فکر تیکه قند رو از رو میز برداشت و مثل یه توپ بسکتبال پرت کرد طرف سینک اشپزخونه و با چشمش حرکت قند رو دنبال کرد بعدم رفت سمت سینک و ذوب شده قند رو تو قطره های آب نیگاه میکرد.
چه جالب !
کاش میشد اینقدر زود تغییر کرد.
معمولا وقت زیادی برای آیینه صرف نمی کرد اما امروزم جزو اون معمولا ها نبود خیره شد به چشمای قهوه ایش
چه چیزایی باید میبود که نبود؟
کجای کار اشتباه بود؟
چی میشه که 100 سال بیدار بمونی و بعد که بلند بشه حتی نفهمیده باشه که تو بودی؟
این حس دافعه چیه؟
چی میشه که می رنجن؟
الان چی ناراحتت میکنه؟
قید و بند کلافت میکنه
بیقیدی هم همینطور
ای بابا ولمون کن بینیم!!
برگشت و رفت سر کار
«این حرفا حرف اون کسونیست که اگه یه خواب دیدن
خواب پیاز و ترشی و سیر و چلو کباب دیدن»

ای تو روحت دختر نمیشه این شعرت رو دایورت کنی به جاش یه هوی متالی چیزی اوپ دیس اوپ دیس کنه؟؟
برگشتی تو جلد خودت
هر کی میاد با یه نیش و متلک روونه میشه
میری تو اینترنت
چرت و پرت میگی و جواب میشنوی
تق تق تق تق
نه باز میری تو عالم خواب
یه پسر کوچولوی شیرین که زیادی می بینه
زیادی میشنوه
زیادی فکر میکنه
با یه دنیا حرفی که هرچی بزنه تموم نمیشه

buuuuuzzzzz
چرتش پاره شد
-شطور مطوری؟
– ای بدک نیستم
– باز چته اخمالو؟؟بداخلاقی که !
-(کفرش در اومد) نه نیستم هیچوقت نبودم
و پنجره رو بست
بلند شد
رفت سمت پنجره و یه سیگار روشن کرد
محوطه خلوت خلوت بود
یه چیزی تو کله اش زنگ میزد

«نمی بینم بجز تو همدمی ای فیض در عالم
بیا دمساز هم،گنجینه اسرار هم باشیم»

یهو خندید از ته دل!!
خوابه کار خودشو کرد!!!!!!!
پیداش کرده بود اونی که گم شده بود
چطور اینهمه مدت فراموشش کرده بود؟؟
هوووووم یه کش و قوسی به بدنش داد و گلوله هه باز شد

با خودش گفت: همین امشب میرم جلوی آیینه ازش معذرت میخوام و باهاش آشتی می کنم

اندر معایب فضولی در جاهای ناشناخته

ای بابا چه مرگش شده این وبلاگ من قالب هام لود نمیشن
بعد نوشت:راویان اخبار و ناقلان آثار آنچنانکه در بخش گفتمان ورد پرس فرمودند اینه که قالب های ورد پرس جان فیل خیس هستند
نه خدائیش م م ل ک ت ه داریم؟؟؟ 😆

9 ساله شدم، شدیم؟؟؟

هدیه ام یه دسته بزرگ گل نرگس بود و 50 تا شاخه گل رز قرمز درست سر صبح
تو آخرین لحظه ها اینقدر از دستم عصبانی شد که مجبور شدم بگم و از سورپرایز کامل در اومد
اما به هر حال هدیه دادن یه بغل پر از گل میتونه به قشنگی هدیه گرفتن همونقدر گل باشه
دیروز اما یه روز دیگه بود انگاری اصلا شبیه امروز نبود
چرا احساس میکنم امروز یه فرشته خوشگل بغلم کرده؟؟
شاید به خاطر اون همه بغضی بود که ترکوندم

بعد نوشت :
چند تا عکس بی کیفیتو قبول کنید

آرتا

خیلی حرف دارم برای گفتن اما هر کدومش یه جوری باید سانسور بشه تا نوشته بشه همون بهتر بی خیالش بشم این پست یه پیش نویسه که هر روز یه اتفاق رو توش مینوشتم تا بشه یه پست بدرد بخور
امشب دیدم خوب از توی این 10 12 تا میشه چند تا ماجرای بامزه رو در آورد گفتم همینم غنیمته
اولیش یه ماجرای +داره که خودمون کلی باهاش خندیدیم اونم این تبلیغ ل اج ر باکس طلایی هست که یه یارویی میاد با یه سگ سیاه و بعدم یه عقاب رد میشه و مقدار متابهی سکانس های بیربط و بعدم توضیح واضحات حالا فکر کن پسرک عاشق این تبلیغ شده اند وبه داداش ما میگه دایی جون کانال رو عوض نکن این لا یجر باکس طلاییه داداش منم عصبانی گفت ارتا نشنوم دیگه تکرار کنی این به درد شما نمیخوره پسرک من با یه قیافه معصوم رو کرد به داداش بنده و گفت :نه دایی جون مال منم هست خودش میگه مخصوص اقایان 🙄
ارتا یه موبایل داره که مارک اریکسونه از نسل اولین دوره های گوشی که مال مییید بود برای خودش یه زنگ موبایل انتخاب کرده که یه شعره خودش می خونه»دنیاتو میخوام» بعدم گوشی رو برمیداره درش رو باز میکنه و جدی میگه بله؟؟؟؟
یه روز هی میخوند و و گوشیشو بر نمیداشت گفتم آرتا چرا گوشیتو برنمیداری مرکیییته میگه ولش کن بذار میس بیفته 😯
همون شب من با خنده بهش گفتم این زنگ موبایلت تکراری شده عوضش کن یک کم مسخره بازی در آورد و ی ی ههه و اااااوووو کرد که اینا خوبه؟؟؟ گفتم نه آهنگ مستر بینو بذار خیلی جدی میگه مامانی از گوشیم پاک شده با اینترنت برام بیارش با بولوسش کن !
البته یکی دو ثانیه طول کشید تا بفهمم منظورش بلوتوثه 💡
کلا آرتا خیلی خیلی تو شناخت موزیک با استعداد و گوش خیلی قوی ای داره درست برعکسش شدیدا در حفظ کردن یه شعر خنگوله بچم 😕 !
یه مراسمی بود که بچه ها باسازهای ارف تو یک خیریه اجرا داشتند من هم میخواستم آرتا این مرسم رو ببینه و بعد اجر ا ببریمش پیش استاده تا آرتا رو چک کنه کلی با ذوق و شوق میگم ارتا خیلی قشنگ میزنن مگه نه؟؟ یه نگاه عاقل اندر سفیه به من کرد و گفت آره قشنگ میزنه بلی (ولی)من کلاسشو نمیرم هنوزم موندم این جوجه از کجا دست منو خوند 😐
تو این ایام آکادمی موسیقی گوگوش هم یه اتفاق بامزه افتاد داشت تبلیغ این برنامه رو نشون میداد یهو فینگیل ما اومده میگه مامانی میدونی اغروان باخت؟؟؟
گفتم چی؟؟ کی باخت؟؟ میگه :اغروان دیگه، باخت!!! چون خارجی خوند 8)
و یکی دیگه بگم و برم بقیش باشه برای بعد
این پسرک من شدیدا یوناتان شیردله یعنی کافیه یه صدای کوچیک نا آشنا بیاد تا 3 متر بپره مهم نیست که آهنگ خاموش شدن ویندوز باشه یا سوت زودپز بنده!!
منم یه شب مشغول آشپزی برای اینکه آرتا نترسه سوپاپ زود پزو آروم آروم باز میکردم حرکت دست من یه جوری شد که این صدای بخار ریتم گرفت که یهو آرتا تو هال شروع کرد به رقصیدن تازه دستور بعدی میدونی چی بود؟؟
مامانی حالا تندش کن!!! :mrgreen:

بازتاب

قبل از اینکه بخوام بنویسم می خوام خواهش کنم از برداشت شخصی پرهیز کنید
روی سخنم با شخص خاصی نیست ملغمه ای از برداشتهامه!

تو زندگی روز مره ما همه ما ها به بن بست هایی برخوردیم که واقعا نمی دونیم مقصرش بودیم یا نه
چالشهای بعدش دیوونه مون میکنه
من در شروع رابطه هیچ مشکلی ندارم اما تو ادامه ریپ میزنم نمیدونم این ترس از وابستگیه یا میل به رهایی
میدونی چی میگم؟
صمیمیت برای من تعریفش نزدیک بودن و هرروز در جریان هم بودن نیست
اما با فاصله ای که میگیرم اینرسیم برای دوری بیشتر میشه
خودم میدونم این ایراده اما متاسفانه دوستهایی که برام موندن همه خودشون این دوستی رو حفظ کردند
شاید من از دیدن دوستی که یک ساله ندیدمش اینقدر خوشحال بشم و دلم از دیدنش غنج بره اما طی مدت این یک سال حتی یک بارم خودمو مجاب نکردم که باهاش در تماس باشم
من این جمله رو از خیلی از دوستهام شنیدم که با جنس مخالف راحت تر رابطه برقرار میکنند(البته این در موارد بدون سانسور اجتماعه یا مثلا تو همین محیط های مجازی)
اما من بی اغراق با خانم ها راحت تر رابطه برقرار میکنم در مردها یه حسی وجود داره که-ببخشید که اینو میگم -زود دلم رو میزنه این حس بی قراری من در تماس با رفقای مذکرم تشدید میشه و دلیلشم نمیتونم توضیح بدم
و با افتادن فاصله بین مون من تبدیل میشم به یک مار زهر آلود که از رنجوندنشون یه حس ناب لذت بهم دست میده من به راحتی خانم ها رو برای اشتباهاتشون می بخشم اما نمیدونم چرا کوچکترین لغزشی از مرد ها تو خاطرم ثبت میشه
نمیدونم این چیه و وقتی نمیتونم دلیلش رو پیدا کنم درمانی هم براش ندارم
یه روز یه نفر که از بچگی منو می شناخت گفت تو مردونه بزرگ شدی حست به خانومها همون حس نازکشی و حمایت ما مردهاست راستش از حرفش خوشم نیومد من نمیخوام از یه منظر دیگه به ماجرا نگاه کنم حتی دوست ندارم خودمو متمایز بدونم
اما این اتفاق وقتی زیاد تکرار میشه آدم رو کلافه میکنه
من به راحتی تونستم 6 سال خاطره رو شیفت دیلیت کنم و بعدش یه جورایی هم ته دلم راضی بودم که تو ذهنم فضای خالی باز شد
اما بعد از این حسم ترسیدم !
میتونم منظورمو برسونم؟؟
از این می ترسم که که این چی میتونه باشه
از کشف یه موجود عوضی بیرگ و سنگ دل که درست کنار یه موجود احساساتی و مهربون نشسته و تو این همه سال خودشو نشون نداده دچار دلهره شدم
زیاد حرف زدم اما هنوز نتونستم اونی که تو سرمه رو به زبون بیارم

انبوهی از خاطره ها(شاید مخاطبم بانوان است)

یه پرنده همیشه یه پرنده است

چه توی باغ چه تو خیابون،چه تو قفس

وقتی پرنده بمیره مرده!

چه توی باغ ……..

اما یه فرقی هست بین آدمایی که توی باغن-توی خیابونن-توی قفسن!!!

مردنشونم فرق میکنه  بین مردن تو باغ  ومردن…….

همه شمایی که منو میشناسین میدونین که خیلی برام زن بودنم مهمه

اما نمی دونم چرا تمام هدیه هایی که کائنات برامون گذاشته به ضررمون تموم میشه؟؟؟

چرا با این قوانین مدرن!!!! ا س ل ا م ی جور در نمیاد؟؟؟

شهلا اعدام شد-خوب راحت شد

سکینه-سن گسار  میشه و همه وااسفاها میگن

دماغی بریده میشه-همه نچ نچ میکنن

یکی کبود میشه-یکی تحقیر میشه-یکی روسپی میشه-یکی……

منتظر ننشسته ام تا مردی از خورشید بیاد وکارارو راست وریست کنه

فقط دلم میسوزه که همه ماهایی که به ظاهر جون سالم در بردیم همه اون هدیه هامونو نفی کردیم

منظورمو میفهمین؟

همه مون خیلی جاها خودمونو تو خودمون کشتیم تا ظاهری موجه داشته باشیم

بانو- کتی-پرستو-پریسا-راحیل-بهار-آسیه-سمیه-هانیه-و…..

دیدین؟؟ به حرفم رسیدین؟؟

میخوام یه چیزی رو بگم!

حالا که جبر بر اینه

پس ما خودمون هوای خودمون رو داشته باشیم

محبتامونو بی دریغ به هم هدیه کنیم

از با هم بودنمون لذت ببریم

بذاریم ما هم جزو اون آدمهای خوب باشیم

اولین قدمش قبول همدیگه است بدون قضاوت وپیش داوری

دومیش راستگو بودنه بدون محافظه کاری

فقط میمونه احساس

هنوز براش چاره ای پیدا نکردم

آخه نمیشه که حست رو به جنس مخالفت از بین ببری که!

حالا راجع به اونم فکر میکنم

پ ن: امروز تولد پریسای آتیشگونمونه

پریسا !تمام دیشب به کادویی که برای امروز باید بهت بدم فکر کردم

به خودت ایمان داشته باش !میتونی خودت یه راهبلد باشی!

با تمام انرژیهای خوبم: تولدت مبارک!!!

 

 

یک کم در باره وردپرس

من خودم از سر وکله زدن و پیدا کردن ابزار های جدید خیلی خوشم میاد واسه همین اینجا خیلی برام جذابه

اما بعضی از دوستام با فضای اینجا کنار نمی آن و به عبارتی اینجا رو دوست ندارند

یه چیزی که جالبه اینجا  پشتیبانیش خیلی کامله  و برای هر سوال مسخره ای هم جواب داره

آموزش هاش هم  به زبون خیلی ساده ای هست و اعتماد به نفس آدم برای ندونستن زبان انگلیسی رو از بین نمیبره  :-))

اما اگر کلا خوشتون نمیاد که برید متنهای خارجکی بخونید

این لینک جالبی هست لینکهای کناریشو هم سر بزنید مطمئنم خیلی از سواهاتون توش جواب داده شده

درباره ی وردپرس

http://blog.linkeman.ir/?p=542